داستان گیلاس/23

ساخت وبلاگ
پسر که باشی,برای دیرتر رفتن به سربازی حاضری هرکاری بکنی!منم یکسال قبل کنکور را عین چی نشستم به خوندن!از تعطیلات عید تا روز کنکورم همش داشتم میخوندم.یه جور خرخونی مزمن گرفته بودم.تا بالاخره کنکور قبول شدم و قرار شد برم دانشگاه.

ولی دو روز مونده بود به شروع کلاس ها که حس کردم افسردگی گرفتم!!از اون افسردگی خفن ها که کسی حتی اسمش هم نشنیده بود!!نمیدونم چه مرگم شده بود که روز قبل از رفتن به دانشگاه "افسردگیِ دخترونه" هم اومد سراغم و تصمیم گرفتم برم موهای سرم را از ته بزنم و کچل کنم!!

فکر کنم تمام پسرها برای یکبار هم که شده توی زندگیشون از این افسردگی میگیرند!!یه جور میشی که از هرچی دختر هستش بدت میاد و اصلا به خودت نمیرسی و میری کچل میکنی و ریش میزاری!!حالا بماند که بعدا همین خودش شد یه مُد و دخترها عاشق ته ریش و کله کچل پسرها شدند!!

رفتم پیش همین اصغر آقا آرایشگاه سر کوچه!یه پیرمرد که با دستهای لرزونش هنوز که هنوزه با این ماشین اصلاح های قدیمی کار میکنه!!تا منو دید برگشت گفت:"به به!آقای گیلاس!از این طرف ها؟!شنیده بودم سوسول موسول شدی میری بالا شهر موهاتو میزنی!چی شده یاد ما افتادی؟حتما میخوای کچل کنی که اومدی اینجا؟!آره دیگه!شما جوون ها تا وقتی میخواهید موهاتونو کوتاه کنید میرید بالاشهر و دو تا قیچی میزنند به موهاتون و خوشحال خوشحال 50 تومن هم به طرف شیرینی میدید!!ولی الان که میخوای بری سربازی روت نشد بری بالاشهر کچل کنی,به خودت گفتی بزار برم پیش اصغر آقا,پیرمرده نمیفهمه یه 2 تومن میندازم کف دستش موهامو کچل میکنه برمیگردم!آره!حالا خوبه منم بفرستمت همون بالاشهر کچل کنی تا بهت بخندند؟!!

یه لبخندی زدم و گفتم این حرفها چیه اصغرآقا!ما همیشه به شما ارادت داشتیم!!

اصغرآقا هم گفت:عیب نداره!بیا بشین!بچه های این محل هرکجا که برند باز برمیگردند پیش خودم!بیا بشین!! هیچی دیگه!رفتم نشستم و اصغر آقا هم با اون ماشین اصلاح قدیمی ها که با دست باید فشار میدادی همچین تِر زد به موهام که نه تنها از افسردگی خارج شدم!بلکه از ترس سربازی رفتن و دوباره کچل کردن,یه ضرب خوندم تا دکترا!!

گیلاس آبی...
ما را در سایت گیلاس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thebluecherrya بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 21:48