تا منو دید پرسید خودشه:مادرم گفت:غلامتونه;دیگه سپردیمش دست شما. گوشتش واسه شما,استخونش واسه ما,فقط میخواهیم یا دکتر بشه یا مهندس!ناظم هم برگشت گفت خیالتون راحت,بعد هم با شلنگ افتاد به جون من و شروع کرد به زدن!!
همینطوری که داشت منو میزد یهو مادرم یه خبطی کرد و پرسید ببخشید,اینجوری جدول ضرب هم یاد میگیره؟که یهو ناظم برگشت گفت:لطفا شما توی کار من دخالت نکن!اصلا شما از شیوه های جدید تعلیم و تربیت خبر دارید؟!بعد هم افتاد به جون من و سیاه و کبودم کرد!
هیچی دیگه,آخرش هم نه دکتر شدم نه مهندس,ولی جدول ضرب را خیلی خوب یاد گرفتم ^_^
گیلاس آبی...