من هستم و حجم سیاه شب,باتمام بی کسی اش!!یک مشت ستاره هست در دور دست,قلمی در دست و بستری از کاغذ;برای ثبت آلام و آمال و آرزو و چندین قافیه که بی ردیف,در اطراف ذهنم میپلکند!
تمام دارائی ام از زندگی,نوشتنی است اختیاری,وتنهائی و بی کسی است به صورت اجباری!
تو مرا آنقدر آزردی,که خودم کوچ کنم از شهرت;بکنم دل ز دل چون سنگت!تو خیالت راحت,میروم از قلبت,میشوم دورترین خاطره در شب هایت!!تو به من میخندی و به خود میگوئی:باز می آید و میسوزد از این عشق!!
ولی برنمیگردم,نه!!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد;تو بمان,دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده;تو بمان در شهرت...
گیلاس آبی...برچسب : نویسنده : thebluecherrya بازدید : 149