من هنوز منتظرت هستم,در شب های یلدائی...
یلدا،از سد ستبر زمان می گذرد،از درازنای تاریخ،در شّط پرشوکت و پرشکوه شب،به پیش می آید،به دل ها،به خانه ها.چه راه درازی پیموده...
می آید،هر سال می آید،در طولانی ترین شب سال می آید.می شکافت شب را و سیاهی و تاریکی را...
یلدا نوید نور اســت و زادروز میترا.میلاد الهه مِهر و نور و خورشید,در اوج سیاهی با دمیدن سپیده,خورشید از پشت کوه ها و میان دریاها سرک می کشد،بالا می آید،سیاهی پایان می یابد و روز آغاز می شود.پس از آن از طول شب کاسته می شود و بر عمر روز افزوده،تا نوروز که زمان روز و شب برابر می شود،تعادل بهاری و هنگام عدل و داد فرامی رسد.در زیبا ترین لحظه هســتی زمین و زمان به هم گره می خورند,زمیـن می گردد و می چرخد,سالی نـو و روزی نو آغاز می شــود...
یلدا شب شوق عشق است;شب نور و شور و شمع و شادی;تاریکی بماند,نماند;برود,نرود;بیاید,نیاید;چه غم که از دل تاریکی,خورشید زاده میشود؛دلتان پرمهر و پرنور و دریایی،شبتان گرم و پرامید و پرشور و یلدایی...
پائیز دانه های آخرِ تسبیحَ ش را شمرد و درختان,برگ هایشان را قسمت کردند با رهگذرانی که فقط بلدند عبور کنند,حتی از خود!!صدای شکستنِ استخوانِ برگ ها,زیر پای عابرانِ سربه زیر,کم کم به سکوت میرسد;و شاخه های درختان عادت میکنند به عریانی ای که ارثیه یِ هزار ساله یِ آنهاست!
درختان,کوچه باغ ها را به شوقِ رسیدنِ آدم برفی های سپید,آب و جارو میکنند و حتی در ظلماتِ بلندترین شب سال هم,چشم انتظارِ رسیدنِ زمستان میمانند!حالا زمستان پله پله از نردبان سال پائین می آید...
ای سایه,سحر خیزان دلواپس خورشیدند,زندان شب یلدا,بگشایم و بگریزم... "م.الف.سایه"
برچسب : نویسنده : thebluecherrya بازدید : 112