ژینا یعنی زندگی

ساخت وبلاگ

نکته:این مطلب بازنشر بهمن سال 1399 میباشد.

دیروز یکصدمین سالگرد کودتای 3 اسفند 1299 شمسی بود که منجر به نابودیِ انقلابِ 14 سال قبلش شد(انقلاب مشروطه در سال 1285 شمسی).یکسال و یک ماه دیگه هم قرن حاضر به پایان میرسه و هنوز بسیاری از افراد از آنچه بر این سرزمین رفته,بی خبر هستند!

چرا به فاصله حدود 100 سال 2 انقلاب در ایران رخ داد؟ شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه که در مواجهه با نسل قدیم از اونها سوال کردید که چرا انقلاب کردید؟

به واقع این سوال اشتباه است!چون کسی انقلاب نمیکند،بلکه انقلاب میشود!

انقلاب محصول اراده این یا آن فرد یا سازمان و گروه نیست. تحقق یک انقلاب،خواه سیاسی نظیر انقلاب ایران و خواه اجتماعی نظیر انقلاب فرانسه،برایند تجمیع شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و بسیاری عوامل شناخته شده و گاه ناشناخته است،حکایت ابر و باد و مه و خورشید و فلک که دست به دست هم دادند تا در زمانه وقوع انقلابها در دنیا،در ایران هم انقلاب شود.

رهبری انقلابها هم نه اختیاری و نه سرقت شدنی است،بلکه محصول تعادل قوای نیروهای شرکت کننده در جنبش اعتراضی پیش از انقلاب اســت.به تعبیری دیگر،این انقلاب است که رهبران خودش را می سازد،نه برعکس.

اما چرا انقلاب می شود؟

ثبات سیاسی،شرط الزامی و اولیه استقرار و سپس استمرار هر حاکمیتی است.ثبات سیاسی باید با ثبات اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی همراه شود تا جامعه پایدار بماند.ثبات;ستون و پایه بقای حاکمیت و وسیله اعمال قدرت حاکمیت است.

ما در عالم واقع چند گونه منشأ قدرت داریم.یک نوع آن رهبری کاریزماتیک است،یعنی ابرانسانی است با فرهمندی و جاذبه استثنائی که تمامی یا قریب به اتفاق مردم به حرف او گوش می دهند.پیامبران و رهبران انقلابها از این گونه اند.

البته این وجهه کاریزما الزاما مثبت نیست!!موسولینی، استالین و هیتلر هم شخصیت کاریزماتیک داشتند.رهبران کاریزماتیک چه در دوران جنبش و چــه در دوران حاکمیت،یک تنه نقش طبقه،احزاب،سندیکاها و نهادهای مدنی و اجتماعی را ایفا می کنند.

نوع دیگر،حکومت هایی است که منشأ قدرت و مشروعیت آنها نه کاریزما و پذیرش توده ای مردم،بلکه ارعاب، سرکوب،داغ و درفش و بگیروببند است؛حکومت هایی نظیر شاه یا صدام و ...

نوع سوم( و به نظرم بهترین نوع) از حکومتداری هم هست که منشأ قدرت و مقبولیت آن حاکمیت;برابری ِ حقوقی همه آحاد جامعه و رأی عامه و اکثریت مردم است؛ یعنی میزان,رأی برابر آحاد ملت است.

در حکومت های نوع سوم هیچ گاه انقلاب نمی شود؛چرا که بر اساس قاعده "میزان رأی ملت" هر چهارسال با انتخابات جابه جایی و انتقال قدرت صورت می گیرد.بطور مثال شخص اول مملکت(رئیس جمهور)حتی با رای اکثریت و مطلق مردم هم،نمیتواند بیش از دو دوره چهار ساله،در قدرت باشد,

اختلاف سلیقه یا عقیده با روش های صلح آمیز،حل وفصل میشود و قدرت با انتخابات دست به دست می شود،ولی ثبات سیاسی جامعه پایدار می ماند.مردم به احزاب رای میدهند،نه به اشخاص.هرگاه مردم از برنامه ها و کنش یک حزب،رضایت نداشتند،در انتخابات به آنها رای نمیدهند و با سازوکار مسالمت آمیز انتخابات،قدرت دست به دست میشود و برفرض هم اگر شخص فریبکاری،با دروغ و حرکات پوپولیستی توانست رای بیاورد،نهایتا 4سال بعد از قدرت خلع میشود.ولی در حکومتهای که یک شخص قدرت مطلق را در اختیار دارد, همانند رهبر،شاه،یا... شخص ممکن است چندین دهه در راس قدرت باشد و اگر نالایق و بی کفایت بود,راهی برای سلب قدرت از وی نیست،به جز انقلاب یا کودتا یا جنگ!

در حکومت های استبدادی، خواه نظامی و کودتایی; نارضایتی های مردم و احزاب،به اصلاح سبک کار و روش حکومتداری نمی انجامد،بلکه انباشت می شوند و اگر سر بلند کنند،سرکوب می شوند.

سرکوب مسئله ثبات را حل نمی کند،صورت مسئله را پاک می کند.جامعه در ظاهر ساکت می شود و مطیع.به تعبیری، سرکوب ماهی ها را به اعماق می راند؛اما نارضایتی در اعماق و در نهان در حال انباشت،جوشش و غلیان است.

انقلاب نقطه اوج و فوران این نارضایتی است و بیشتر اوقات، وقتی توسط حاکمیت دیده، شنیده و پذیرفته می شود که دیگر دیر شده،چون موج به راه افتاده است!

شاه،اگر زودتر صدای اصلاحات را می شنید،بی تردید الزامی نبود صدای انقلاب را بشنود!!

بنابراین نطفه انقلاب بهمن ۵۷ ،در کودتای ۲۵ ســال قبل آن، در بستن دهان ها و اعتراض ها،در زندان و شکنجه و تیرباران ها،در حاکمیت دروغ و فساد،در فضای بسته سیاسی،در فقدان نقد و انتقاد،در شکست برنامه های اقتصادی جاه طلبانه کارشناسی نشده و عدم جسارت برای نقد آنان و در یک کلام در انسداد سیاسی که می خواست سکوت گورستان را تحمیل کند،بسته شد.

داشتن رویاهای غیرواقع یا دست نیافتنی،از خصوصیات دیکتاتورهاست!شاه میخواست پادشاهی کوروش و داریوش را زنده کند،ولایت فقیه هم میخواهد تمدن نوین اسلام و هلال شیعی و... را اجرایی کند،خصلت مشترک شاه و رهبر هم،بی تفاوتی به منافع ملت(به معنای واقعی آن)بود و است!!

روستاییانی که بر اثر اصلاحات ارضی ناقص شاه از روستا ها رانده شدند، ولی جذب شهرها هم نشدند، به صورت حاشیه نشینان شهری درآمدند.افزایش روزافزون اینان نشان از بی ثباتی اجتماعی بود.لشکر بی کاران و حاشیه نشینان بهترین نیرو برای هر انقلابی هستند!از سوی دیگر طبقه متوسط هم روزبه روز بزرگ تر می شد و خواهان مداخله در سرنوشت سیاسی خویش؛اما نظام استبدادی مشارکت عمومی را ناقض حاکمیت انحصاری خویش می دید.

بنابراین هنگام فوران نارضایتی و فروریختن سد ارعاب و ترس،همه تیرها به یک سوی نشانه می رود:اعلی حضرت همایونی!!

شاید زمانی که انقلاب شروع شد،همه چیز سر جای خودش بود و وضعیت کشور عادی بود،پاسپورت ایرانی اعتبار داشت.دلار ارزان بود و... ؛اما اینها همه لایه بسیار نازک روی حاکمیتی بود که مدت ها پیش مقبولیت و مشروعیتش را از دست داده بود.در ظاهر همه چیز امن و امان بود،ولی در اعماق،غلیان بود.به گفته رئیس جمهور امریکا در سال 56/تهران,ایران جزیره ثبات بود!!

در خاطرات عَلم نخست وزیر،وزیر دربار و یار غار شاه به صراحت آمده که با این وضعیت یک انقلاب در راه است!این مطلب دقیقا در زمانی گفته میشود که هیچ نشانی از انقلاب در کشور وجود ندارد؛یعنی سکوت گورستانی حاکم است؛اما اعتراض نکردن دلیل ثبات سیاسی نیست.

نارضایتی اندک اندک انباشته می شود تا در شرایط بحرانی و به هم خوردن تعادل میان مردم و حاکمیت به شرایط انقلابی و نهایتا انقلاب بینجامد.

شاید درست ترین تعریف از انقلاب این گفته لنین باشــد که:"انقلاب وقتی صورت می گیرد که بالائی ها نتوانند و پایینی ها نخواهند".

جامعه بحران‌زده‌ای مانند ما،اگر از صندوق رای قهر کند، معنایش این است دیگر دنبال نسخه سیاسی نیست.تنها نسخه بی‌خشونت یا کم‌خشونت برای اِعمال اراده جامعه،سیاست است.نتیجه ناامیدی جامعه از این نسخه،سرخوردگی و سپس خشونت است.

بی عدالتی گسترده در جامعه،نابودی طبقات اجتماعی و خاستگاه اجتماعی توده مردم،تورم و رکود متداول و متداوم،نبودن افقی روشن در دوردست،پایمال شدن کرامت انسان،اخلاق،آزادی،برابری،عدالت،و... از جمله سرفصلهای بحرانهای حال حاضر هستند که پتانسیل ایجاد موج خشم مردم را دارا هستند.

بیشتر از همه،پایمال شدن کرامت و شان انسانیت،مردم ایران را به خشم خواهد آورد.

توهین به شان و شخصیت و کرامت انسانها توسط نظام، بالاجبار باعث ایجاد موج خشم مردم خواهد شد،موج خشمی که از پی آن،موج نفرت و انزجار را باخود خواهد آورد...

و اما شهریور 1401 شمسی،دختر جوانی بنام ژینا (مهسا) امینی،بر اثر ضرب و شتم مامورین حکومتی گشت ارشاد،فوت میکند،و مرگ وی باعث ورق خوردن برگ دیگری از تاریخ معاصر این سرزمین میشود...

**

سکوت آب میتواند خشکی باشد و فریاد عطش,سکوت گندم میتواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط;همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است!

اما سکوت آدمی,فقدان جهان و خداست.فریاد را تصویر کن! عصر مرا تصویر کن,در منحنی تازیانه به نیشخط رنج,

همســایه مرا,بیگانه با امید و خدا,و حرمت ما را,که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته,تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چراکه تنها یك سخن، یك سخن در میانه نبود...

آزادی!ما نگفتیم,تو تصویرش کن...

#مهسا_امینی #جمهوری_دموکراتیک #زن_زندگی_آزادی


برچسب‌ها: شعر احمد شاملو, مهسا_امینی, مرد_میهن_آبادی

گیلاس آبی...
ما را در سایت گیلاس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thebluecherrya بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 0:29